جهان گشتم که آنچه مرگ را دانند دانم

چه پندارندش آن نیکان همه جمله بخوانم

یکی گفتا مکن باور که بعد آن حیات است

نگر بر جسم در پیری فقط نعشی بیات است

دگر گفتا اگر مردی پسش بازآورندت

حیات نو درون جسم آبی یا پرنده ات

کسی آرای دانشمند و عالم کرد تشریح

کلامی سخت دشوار و نیازش زنگ تفریح

سخن گفت از حرارت از مکانش از مسیرش

بسان چای داغ و آن اتاق و میز زیرش

و گفت از حالتی بین تمام حال ممکن

که امکانش فزون نبود از آن حالات همگن

من اما در حیات و مرگ بینم رد تصمیم

دل و عقلم و جانم در مقابل گشت تسلیم